برای تو مینویسم نازنیم، زودی بیا تو دلم و بشو همه ی زندگیم

بوی عیدی...

سلام عزیزدلم خوبی مامان جان؟ پیش خدای مهربون خوش میگذره؟  12 اسفند سالگرد عقد من و بابا جان شما بود، روز خیلی خوبی بود، و جای شما هم بسیار خالی، از چند وقت قبلش تا دو سه روز بعدش من هدیه های زیادی از طرف همسرجان دریافت کردم، خیلی خوب بود بامزه ترینش یه جعبه 36 تایی مداد رنگی بود  که من عاشقشم. یه شام رمانتیک و عاشقانه هم توی رستوران کازیوه، که البته من حالم بد شد، بسیار زیاد تهوع داشتم و نتونستم شامم رو بخورم و بابایی هم با قیافه این شکلی شام میخورد. دو روز پیش هم با بابا رفتیم برای خواهرات یه چیزایی عیدی خریدیم، که البته هنوزم ادامه داره، من سرما خوردم هوا هم سرد بود نتونستم بیشتر بگردم و خرید کنم، ادامه خر...
16 اسفند 1393

چرا اینطوری میشه

سلام نی نی جان، کارای زندایی رفت تا بعد از عید... خیلی اعصابم ریخته بهم توکل به خدا، خدایا چرا صداهامونو میشنوی و جواب نمیدی؟ شایدم جواب میدی ما نمیشنویم. گلکم خیلی میترسم ما هم مشکل داشته باشیم توکل به خدا ...
10 اسفند 1393

ای بابا...

مامان جونم  من پریود شدم  6 روز زودتر  آخه چرا هر چی خیره انشالا، خدایا منو منتظر نذار خدایا، میدونی چیه؟ عاشقتم هر چه دلم خواست نه آن می شود هر چه خدا  خواست همان میشود ...
6 اسفند 1393

سلام گلم

سلام گل گلدونم خوبی مامان جان؟ نی نی گلی ما این ماه هم در انتظار شماییم فقط یک هفته مونده به اینکه بفهمیم اومدی پیشمون یانه بهرحال.... منو دعوا نکنی ها، اما دیروز یه کوچولو مردد شدم و به همسر جان گفتم فعلا دو سه ماه دست نگه داریم، آخه شهریور ماه عروسی دایی جان شماست، و خیلی تدارک دیده، و منتظره که منو باباجونی شما با مامان جون و باباجون بریم برای مراسم عروسیشون، منم نمیشه که با یه شکم ورقلمبیده ... اصلا اجازه پرواز هم نمیدن، تقریبا 20 ساعت پروازه میدونی چیه هم خیلی دوس دارم که برم خیلی خیلی زیاد، هم خیلی دوس دارم که شما بیای، رفتن یه موقعیت  خیلی خوبیه که دیگه پیش نمیاد، اما به خدا گفتم خدا جان من کار خودمو پی...
5 اسفند 1393
1