بوی عیدی...
سلام عزیزدلم خوبی مامان جان؟ پیش خدای مهربون خوش میگذره؟ 12 اسفند سالگرد عقد من و بابا جان شما بود، روز خیلی خوبی بود، و جای شما هم بسیار خالی، از چند وقت قبلش تا دو سه روز بعدش من هدیه های زیادی از طرف همسرجان دریافت کردم، خیلی خوب بود بامزه ترینش یه جعبه 36 تایی مداد رنگی بود که من عاشقشم. یه شام رمانتیک و عاشقانه هم توی رستوران کازیوه، که البته من حالم بد شد، بسیار زیاد تهوع داشتم و نتونستم شامم رو بخورم و بابایی هم با قیافه این شکلی شام میخورد. دو روز پیش هم با بابا رفتیم برای خواهرات یه چیزایی عیدی خریدیم، که البته هنوزم ادامه داره، من سرما خوردم هوا هم سرد بود نتونستم بیشتر بگردم و خرید کنم، ادامه خر...
نویسنده :
مامان مهربون
8:44